غرب، اومانيسم، جنسيت
سخنران: دکتر ابراهيم فياض (1)
بسم الله الرحمن الرحيم، غرب جديد از رنسانس آغاز مي شود، در قرون وسطي کليسا به شدت پول دار و صاحب نفوذ شد، تقريباً کليسا با اروپا مساوي بود. وضع مالي اروپا که رونق گرفت شروع کرد به اجراي پروژه هائي، يکي از اين طرح ها، طرح جهان گردي براي مسيحي ساختن جهان بود؛ جنگ هاي صليبي از اينجا به وجود آمد. کليسا مي خواست جايي که مسيح متولد شده، يعني ناصريه واقع در فلسطين امروزي را مسيحي کند تا کل بيت المقدس دوباره مسيحي شود، از کليساي المهد که جاي تولد حضرت مسيح است تا الخليل که محل تولد حضرت ابراهيم است بايد برگردند و مسيحي شوند؛ جنگ صليبي از اينجا به وجود آمد.طرح ديگري که مسيحيان و کليسا به دنبال آن بودند، اين بود که جهان را بشناسند، سرزمين هاي جديد پيدا کنند و مال خود کنند؛ کريستف کلمب از طرف کليسا براي کشف مأمور شد، آنان فکر مي کردند هند را کشف کرده اند در حالي که سر از آمريکا درآورده بودند، کريستف کلمب از طرف مسيحيت مأمور بود. سفر زميني و سير آفاقي بود که بايد اجرا مي کردند تا به سير انفسي برسند. کشف امريکا و آفريقا رخ داد؛ در اين سرزمين ها آدم هائي بودند، برخي لخت مادرزاد بودند و برخي نيمه برهنه، اولين سؤالي که پيش آمد اين بود که اينان که هستند؟! آدم هستند يا حيوان اند؟ اينان مسيحي نيستند، اگر کسي مسيحي نباشد نجس است، بت پرست بودند، مي رقصيدند، اعمال جنسي را در محل هاي علني انجام مي دادند، قضاي حاجتشان نيز علني بود، کارهايشان مثل حيوانات بود، پس اينها حيوان اند، اگر مسيحي هستند، انسان اند و اگر مسيحي نيستند حيوان اند. اين بزرگ ترين کاري است که مسيحيان انجام دادند و استعمار از اينجا شروع شد. برده داري از مسيحيت درآمد و ريشه گرفت، زيرا برده ها حيوان بودند. مسيحيان مي گفتند اينان که مسيحي نيستند، صفات حيواني نيز دارند، پس حيوان اند. در نتيجه آن چه مطرح کردند اين بود که هر که غير مسيحي است و اين نشانه ها را دارد اصولاً انسان نيست و چون اينان حيوان اند پس ما اينان را به خدمت خود درمي آوريم. بدترين کارها را نيز انجام مي دادند؛ بي رحمي هايي که مسيحيت در تاريخ انجام داده است بي بديل است، انسان شناسي مسيحي از اينجا متولد شد، انسان شناسي مسيحي کسي را انسان مي داند که اولاً اروپايي باشد و ثانياً مسيحي باشد، هر کس غير اين باشد انسانيتش نقصان مي پذيرد، به سياه ها که مي رسيدند معتقد بودند اينان کاملاً غير انسان هستند، بالاترين برده دارها مسيحيان بودند، رابطه با سياهان مانند رابطه ي با حيوان بود، مثلاً رابطه ي جنسي، اگر اين رابطه را با حيوان نهي کنيم، با سياهان نيز اين رابطه نهي مي شود، البته برخي مي گفتند سياهان نيز انسان اند، مثل جان لاک و ژان ژاک روسو؛ تازه آدم هاي خوبي نيز هستند! وحشي نجيب. داستان وحشي نجيب جان لاک و روسو مشهور است. يعني آناني که آزادي طلب و دموکراسي طلب شدند مي گفتند سياهان انسان اند. حال اگر اينان انسان اند پس انسان مسيحي چيست؟ اينجا بود که بحران عظيمي در مسيحيت و انسان شناسي مسيحي رخ داد؛ اروپائيان مسيحي، رنگ پوستشان سفيد است، نژادپرست تر از مسيحيان وجود ندارد، به خاطر همين حتي مسيح را نيز سفيدپوست کردند، مسيح سفيد نبوده است و موي سر او طلايي نبوده است. مسيح کمي رنگ چشمش روشن است ولي موهائي خرمايي و صورتي تيره داشت، مسيح چشم آبي و مو طلائي و سفيدپوست نبوده است؛ ولي مسيحي که در اروپا کشيده اند چشم آبي و با پوست سفيد است. اينان نژاد مسيحيت را نيز مصادره کردند و گفتند که مسيح چشم آبي و مو طلايي و با پوست سفيد بوده است، نژادش را عوض کردند. فيلم مسير سبز را درست کردند؛ براي چه سياه پوست انتخاب کردند؟ مي خواستند بگويند سياه پوست نيز مي تواند مسيح باشد، سياه پوست مي تواند مانند مسيح قديس باشد و شفا دهد و بعد بميرد، بي گناه او را کشتند.
پشتيبان برده داري کليسا بوده است، اصل انگيزه، مذهبي بوده است ولي تبعات اقتصادي و فکري و علمي نيز داشته است، مي خواستند همه ي دنيا را مسيحي کنند. اکنون نيمي از آفريقا به همين خاطر مسيحي است، تازه دارند مسلمان مي شوند. (2)
به هر حال انسان هاي تازه يافت شده غالباً برهنه بودند، لباس جزء فرهنگ اروپايي بود، پادشاهان و اسقف ها لباس هايي زربفت و مجلل داشتند، اما ديدند اينان همه برهنه اند. پس مي شود انسان نيز برهنه باشد! سياهان برهنه ي مادرزاد بودند، همان آلت تناسلي اي که مسيحيان از آن فرار مي کردند در اين انسان ها برجسته و پيدا بود و مانند حيوانات تحريک مي شد و عمل جنسي انجام مي داد. اکنون در آفريقا هنوز همين گونه است، عمل جنسي برايشان عملي پيش پا افتاده است. براي همين ايدز اين همه رشد کرده است، مثلاً در اوگاندا سي و پنج درصد مردم حامل ايدز هستند، چون روابط جنسي به شدت آزاد و پراکنده است. در افريقا ميزان عمل جنسي به شدت بالا است، اينان عمل جنسي را علني انجام مي دادند، در خاطرات ملوانان اروپائي موجود است که از زن آفريقائي تعريف نموده اند که اينان چقدر شهواني اند و چقدر لذت مي دهند؛ مرده شور زن اروپايي را ببرد! زنان اروپائي نسبت به اين زن هاي افريقائي آدم نيستند! مدام اين را مطرح کردند، خاطراتشان را در قهوه خانه ها و شهرها بيان کردند، اين سؤال پيش آمد که در افريقا عمل جنسي براي چيست؟ سياهان طبيعت جنسي داشتند، لخت مادرزاد بودند و عمل جنسي علني داشتند.
در آسيا نيز فرهنگ جنسي با اروپاي مسيحي بسيار متفاوت بود، از مارکوپولو تا مارک ژالان فرهنگ آسيائي را توصيف کردند، مثلاً در هند ديدند که اصولاً آلت تناسلي مرد را مي پرستند، خدايشان آلت تناسلي است، جني ها معبد عظيمي دارند همه ي معبد مجسمه هاي عمل جنسي است؛ اصولاً اين عمل نزد آنان مقدس است. عمل جنسي يک عمل مقدس خلق است، يعني کسي که عمل جنسي انجام مي دهد، باروري مي کند، به وجود مي آورد، خلق مي کند، اين يک کار خدايي است، عين خدا، آلت تناسلي نيز مظهر خدا است زيرا بارور مي کند، خلق مي کند، به همين دليل در باستان شناسي مجسمه هاي زن خدا که الهه هاي باروري هستند فراوان هستند، اولين خداياني که انسان هاي بت پرست ستايش کرده اند زن بوده اند و در اين زنان آلت تناسلي برجسته است، دست و پا ندارند ولي سينه هاي برجسته دارند، پستان هاي برجسته يعني باروري، زيرا بچه از سينه شير مي مکد و از آلت تناسلي بچه به دنيا مي آيد و اين مظاهر شده اند مظاهر خدايي.
اين مفاهيم وارد مسيحيت شد و مسيحيت با بحران مواجه شد، مواجه با اسلام و به خصوص ايران نيز بر اين بحران افزود، ايران يک کشور جنسي بوده است، سابقه ي تاريخي جنسي ايران بالا است، شب هاي هزار و يک شب، شب هاي بغداد و بزم هاي جنسي اين منطقه آرزوي اروپائيان شد، امريکائيان در اين اواخر مي گفتند ما رفته ايم عراق را اشغال کرده ايم تا شب هاي هزار و يک شب را در بغداد زنده کنيم! بين دجله و فرات آب و هواي نرم و لطيفي دارد و آمريکائي ها خواب و خيال هاي زيادي داشتند، تا صد سال پيش کتاب سکسي غرب، کتاب هزار و يک شب ما بود، تا حدود سال هاي 1910 سکسي ترين کتاب، همين کتاب هزار و يک شب بوده است، رضا شاه آن قدر از اين قصه بدش مي آمد و آن را مايه ي سرافکندگي مي دانست که نام ايران را در غرب از پرشيا به ايران برگرداند، زيرا پرشين مترادف با شهوت، زن بارگي و حتي خصلت هاي جنسي زنانه بود، حال ما اين اسم را گذاشته ايم روي ماشين ايران خودرو!
پارسيان باز توليد فرهنگ جنسي مي نمودند، آفريقا عمل جنسي علني و برهنگي را نشان مي داد اين مسائل انسان شناسي مسيحي را دچار بحران نمود.
دومين مسأله اي که اتفاق افتاد بحث شمايل کشي بود، اروپاي مسيحي پول گذاشت و شروع کرد به شمايل کشي و مجسمه تراشيدن؛ همه ي هنرمندان را استخدام نمود از رافائل و لئوناردو داوينچي تا ميکلانژ، اينان همه در خدمت کليسا بودند و با پول کليسا و مسيحيت نقاشي مي کشيدند. قصه اين شد که تفسيري از مسيحيت به وجود آمد که مسيح پسر خدا است، پس خدا در جسمي به نام مسيح، تجلي کرد، پس جسم انساني مقدس است؛ آن مسأله ي خارجي ( آفريقا، هند و ايران ) نتيجه اش اين شد که مسيحيت به جنسيت و مقدس بودن جسم و جنسيت رو آورد و عمل جنسي از قباحت افتاد و آرام آرم عملي خدائي شد. (3)
مسيحيت در واکنش به اين تمايلات و افکار نو معتقد شد، جسم انسان بما هو انسان، موجودي است که خدا در آن تجلي کرده است، پس اين جسم مقدس است. تا ديروز روح مقدس بود و جسم بايد نابود مي شد تا روح درست شود. ايناني که در آخر قرون وسطي اعدام هاي مسيحي را شروع کردند معتقد بودند که مجرم را آتش مي زنند تا روحش درست شود، سوزاندن براي پاک کردن بود. اما حال آن جسم، خودش معتبر شده است. در آخر قرون وسطي کم کم جسم انسان محل تجلي روح خدا و مظهر روح الله شده و جسم انسان مقدس شده بود؛ اين اولين قدم اومانيسم بود.
اصل ديگري نيز از يهوديت وارد مسيحيت شد، اين سخن که خداوند انسان را بر صورت خويش خلق کرده است، ان الله خلق آدم علي صورته، خدا انسان را از صورت خدايي خويش خلق کرده است، پس جسم انسان و صورت بيروني انسان مقدس شد، از آن به بعد مسيحيان جسم را برهنه کشيدند، در نقاشي هاي فلورانس، در کل کليساهاي ايتاليا، مريم، مسيح و تمامي مقدسان تمام برهنه هستند، مجسمه ي داود ميکلانژ را ديده ايد؛ حضرت داود را لخت مادرزاد کشيده است، با تمام ماهيچه ها! لئوناردو داوينچي شروع کرد به تشريح تا بتواند اين مجسمه را درست درآورد. کليسا اجساد را در اختيار او مي گذاشت تا تشريح کند، علم پزشکي جديد نيز از اين ريشه سربرآورد، مي خواستند بدن انسان را بما هو انسان نشان دهند. اما در اين مرحله جسمانيت موضوعيت دارد نه جنسيت، آلت تناسلي زنان را اصولاً نشان نمي دهند و آلت تناسلي مردان کوچک است، مي گويند ما با جسمانيت اينان کار داريم نه با جنسيت، در مسيحيت هنوز جنسيت وجود ندارد.
پس اومانيسم به اين اعتبار از جسم انساني آغاز شد. نقاشي ها در اسناد کليسا موجود است، اگر مي توانستيم اسناد اوليه کليسا را بررسي کنيم مطالب بسيار مهمي در آنها هست، اروپا اصولاً اجازه نداده بسياري از اين اسناد افشاء شود. من متعجبم که در ايران روشنفکران نمي دانند چه چيزي را ترجمه کنند و چه چيزي را ترجمه نکنند! اصولاً علم در ايران ترجمه نشده است؛ علوم انساني که حدأقل رشته ي خود من است، کتاب هاي اصلي و اصيل تا به حال ترجمه نشده است، در نود سال عمر دانشگاه علوم انساني، فقط کتاب هاي فرعي ترجمه شده، مشکل از خودمان است.
مسيحيت خيلي کار کرده است، ما خبر نداريم، اسنادشان نيز هست. مسيحيان گفتند ما عهد عتيق ( تورات ) را قبول داريم، عهد جديد نيز ناظر به عهد قديم است، بايد اي دو را با هم ببينيم و تفسير کنيم، لوتر اولين نفر است، او شروع کرد به مطالعه ي انجيل در پرتو تورات، دين مسيحيت را با توجه به يهوديت تفسير کرد، اين منشأ پروتستانتيسم است. پروتستانتيسم، يعني اعتراض، مکتب اعتراض يا مظهر اعتراض، اعتراض به کليسا. ما نقش کليسا را در دين قبول نداريم، ما دين را قبول داريم اما سازمان ديني را قبول نداريم، مرگ بر کليسا! خارج از کليسا نيز مي توانيد عبادت کنيد، در حمام هم مي توانيد دعا کنيد؛ در هنگام عمل جنسي هم مي شود دعا خواند. يعني يک مظهر بيرون از سازمان. برخي گمان مي کنند اين فکر از اسلام نشأت گرفته، اما اين تحليل صحيح نيست، بلکه از دين يهود منشأ گرفته، لوتر اين فکر را با فرهنگ آلماني نيز جور کرد. پروتستانتيسم در فرهنگ آلماني توليد شده است، پادشاهان و پروتستانتيسم با هم ساختند، ملي گرايي از اين جا درآمد، يعني آلمان گفت « مليت » من، نگفت من مسيحي ام. جنگ ها شروع شد. سي صد سال پروتستان ها و کاتوليک ها با هم جنگيدند، هنوز در ايرلند اين کشمکش ها ادامه دارد. يک شب تا صبح در پاريس صدها هزار آدم را کشتند. کاتوليک ها براي اين که فرانسه پروتستان نشود، شب تا صبح حدود سي صد هزار پروتستان را کشتند، اکنون که هفتاد درصد فرانسه کاتوليک است به خاطر آن کشتار بوده. فرانسه حدود سيزده درصد پروتستان دارد، البته اسلام در فرانسه بسيار رو به پيشرفت است.
به هر حال وقتي تورات ملاک تفسير انجيل مي شود، يعني تورات اصل مي شود، از اينجا است که يهوديان مطرح شده و محوريت ميابند، مظهر پروتستان، مسيحي يهودي شده است. يهود کيست؟ يهود کسي است که اولاً مظهر حسي دارد. مظهر يهود مظهر انتزاعي نيست، مظهرش حسي است، يعني کارها را حسي مي بيند، مي گويد من خدا را مي خواهم جهرتاً ببينم، مي خواهم خودش را ببينم، مثل داستان حضرت موسي و قرباني يک گاو، گفت شما يک گاو را قرباني کنيد، گفتند چه گاوي؟! چند سالش باشد؟ چه رنگي باشد و چند سؤالي ديگر، يهوديان همه چيز را مي خواهند حسي دريابند، به همين دليل يهوديان به علم هاي دقيق مثل تکنولوژي، طلاسازي، پزشکي و... علاقه مند هستند، همه ي اين مشاغل به دست اينان است. مهندسي دست يهودي ها است، يهودي دنياگرا است. از نظر معرفتي و از منظر اقتصادي نيز همين گونه اند، زيرا پول توليد مي کنند، پولش را هم مي خواهد نگه دارد کلاً يهوديان به شدت اقتصادي اند. اما مسيحيت يک دين روان شناختي است، ولي يهوديت يک دين تاريخي - اجتماعي است. پس يک تفسير تاريخي از مسيحيت ارائه دادند. حتي گفتند خدا، روح القدس، پسر، اين ادوار تاريخي است. يعني يک زمان دوره ي خدا بوده است، يک زمان دوره ي روح القدس بوده و زماني نيز دوره ي پسر. مي گويند اکنون دوره ي خدا باطل شده است؛ اکنون نه دوره ي خدا است و نه دوره ي روح القدس، فقط دوره ي پسر است، پسر چه کسي است؟ « انسان »، يعني اومانيسم، اومانيسم همين هيومانيسم است در زبان هاي با ريشه ي لاتين، مثل فرانسه و ايتاليا « اچ » را « او » تلفظ مي کنند، اومانيسم يعني خود انسان، زن و مرد نيز اصولاً در آن مطرح نيست. خود انسان را ما مي پرستيم، ريشه ي اين نگاه در مسيحيت و در يهوديت است. خدا به شکل انسان بر انسان نازل مي شود. تورات را بخوانيد، خداوند به صورت انسان آمده و با يک انسان ديگر حرف زده؛ خداوند به شکل انسان آمده و با يعقوب کشتي گرفته است و آخر سر يعقوب حيله اي زده و خدا را زمين زده است. اگر شما اين سخن را استعاره هم بگيريد و سمبليک بدانيد باز دلالت اومانيستي دارد، بالاخره انسان بر خدا غلبه پيدا مي کند؛ پسر بر خداي پدر غلبه پيدا مي کند. يعني اومانيسم ريشه هاي درون مذهبي دارد. عامل غلبه و حيله چيست؟ همان « عقل فعال » است، در عرفان هست، در فلسفه هم هست؛ عقل فعال ( روح القدس ) بر پسر تأثير و فيض مي بخشد. ( فيض روح القدس ار باز مدد فرمايد ديگران هم بکنند آن چه مسيحا مي کرد )
اينها ادوار تاريخي بوده است. دوره ي اول تاريخ، دوره ي دوم و دوره ي سوم که اکنون است. ما اکنون وارد دوره ي پسر شده ايم و ديگر با خدا کاري نداريم. خدا و روح القدس رفتند دنبال کار و امر و شأن خود، اينجا است که انسان دائر مدار عالم مي شود، اومانيسم ريشه ي يهودي دارد. چون تفسير يهودي تاريخي از دين مسيحي موجب اومانيسم شد، جنگ روان شناسي و جامعه شناسي در اين است. جامعه شناسي يک علم يهودي است اما روان شناسي يک علم مسيحي است. هنوز هم ادامه دارد. اکنون عرفان در حال بازگشت است، خاصيت مسيحيت گرايي باز مي گردد، يهوديت آرام آرام مي رود. به جاي فلسفه، عرفان در جهان مي نشيند، همه چيز عرفاني شده، در کل اروپا به خصوص آلمان همه دارند عرفاني حرف مي زنند. روان شناسي در حال بازگشت است، عرفان يک مقوله ي مسيحيتي است. فلسفه چيست؟ يهودي است. جنگ فلسفه و عرفان نيز جنگ يهوديت و مسيحيت است.
در دوره ي بعدي اين سخن تبديل به اومانيسم فلسفي مي شود. دکارت آغازگر اومانيسم فلسفي است، من فکر مي کنم پس هستم؛ من شک مي کنم و در اين شک کردنم شکي ندارم. زيرا فکر مي کنم که شک مي کنم، پس فکر مي کنم و به فکر کردنم اعتقاد و يقين دارم، پس هستم. يعني اصل شک است، اول شک است، شک پايه ي هستي است، من شک مي کنم پس هستم، چون شک مي کنم، فکر مي کنم و چون فکر مي کنم شک مي کنم، از شک به فکر مي رسم و از فکر به وجود؛ شک به فکر مي رسد و فکر به هستي. اين بزرگ ترين تحول اومانيستي فلسفه ي غرب است. اين در واقع، عقل فعال ( روح القدس ) بوده است، عقل فعال بين انسان و خدا، خدا در وجود من مي انديشد؛ قبل از دکارت مي گفتم خدا در درون من مي انديشد، خدا ناموس ما است. نوموس، لوگوس، ناموس، همه هم ريشه اند، خدا ناموس ما است. خدا در وجود ما مي انديشد، پس ما مي انديشيم. يعني فيض خدايي است که ما مي انديشيم و فکر مي کنيم، نه خودمان. اما دکارت به خدا گفت نه! خدا نمي اندشد، من مي انديشم، چون خودم شک مي کنم و مبنا شک است. يعني با فلسفه در همه چيز شک مي کنيم، حتي در بديهيات. کار اومانيسم شک کردن است، در همه چيز. دکارت گفت در همه چيز شک کنيد؛ پس عصر ايمان چه شد؟ رفت و به تاريخ پيوست! قرون وسطي رفت! دوره و عصر « عقل » آغاز شده است، اين دوره ي عقلانيت است، اوج تفکر دکارت مي شود کانت؛ امانوئل کانت بحث دکارت را کاملاً روشي کرد. گفت انساني که فکر مي کند سوبجه است. سوبجه يعني فاعل و ذهن، پس مي گوييم ذهن فاعلي. يعني انساني که فکر مي کند ذهن فاعلي است. اين ذهن فاعلي در مقابل چه چيزي واقع مي شود؟ « جهان »، اوبجه، يعني مفعول عيني. يعني انسان سوبجه و فاعل ذهني است و مي تواند جهان را تغيير دهد، حرکت دهد. اين تغيير به چه منجر شد؟ به علم تجربي، يعني علم تجربي از اين تفسير مسيحيت درآمد. انسان آغاز در تصرف نمود، تصرف در جهان تا جهان را شکل بدهد به نفع انسانيت، اين فکر به انقلاب صنعتي قرن نوزدهم منجر شد، در قرن هجدهم تجلي اومانيسم در جمهوريت و دموکراسي بود، انسان حاکم مي شود بر خودش، نه خدا؛ جامعه ي مدني معنايش اين است که خدا و دين در آن نباشند، کليسا برود کنار، انسان باشد بما هو انسان. انسان خودش براي خودش سرنوشت خويش را تعريف کند. انسان خودش را بسازد، پس از انقلاب سياسي، انقلاب صنعتي از اومانيسم پديد آمد، علم تجربي يعني صنعت، با يک عقلانيت ابزاري، يعني تناسب هدف و وسيله، ابزاري يعني چگونه در کم ترين زمان و کم ترين پول کاري را پيش برد و جهان را تغيير داد، ابزار به کدام سمت باشد که من « راحت تر » باشم. اين تبديل شد به صنعت اروپا. ديگر علم آمد، مرگ بر خدا! ديگر دين احتياج نداريم، دين ديگر تمام شد زيرا علم آمد، علم همه چيز را براي ما روشن مي کند. آينده، زندگي، همه چيز علمي است، ديگر مذهب نمي خواهيم، کفريت اوج گرفت، فويرباخ گفت اصولاً خدا کجا هست؟ جمله ي مشهوري دارد که من نمي دانم خدا بود که انسان را آفريد يا انسان بود که خدا را آفريد. يهودي هم هست! گفت من در شک هستم، نمي دانم آيا اين انسان بود که خدا را آفريد يا خدا بود که انسان را آفريد. شک تاريخي من اين است. بعد نيچه در انتهاي قرن نوزدهم گفت حال که خدا مرده است، چون هميشه خدا با انسان بوده، پس انسان نيز مرده است، چون خدا مرده، انسان نيز مرد. چون هميشه خدا و انسان با هم و همراه هم بوده اند، در تاريخ و قبل از تاريخ، انسان هم مرد، نيهيليسم وحشتناکي شروع شد، ديگر نه اخلاقيات نه فلسفه راه گشا نبود، نتيجه اش شد جنگ جهاني اول و دوم. پنجاه و پنج ميليون کشته روي دست غرب ماند.
آيا انساني که شما گفتيد سوبجه است نيست به انسان ديگر چه؟ انسان هاي ديگر اوبجه اند يا سوژه؟ پاسخ البته اين بود که بقيه اوبجه هستند، غربي ها مي شوند سوبجه، افريقايي و ايراني و چيني مي شوند اوبجه و استعمار آغاز شد، استعمار يعني آبادسازي، ما بلد نيستيم خودمان را آباد کنيم، آنها مي آيند و ما را آباد مي کنند. مي خواهند علم و تکنولوژي به ما صادر کنند و ما را آدم کنند. ما مظهر توحش و آنان مظهر متمدن. (4) استعمار همين است، پشت استعمار، مذهب بوده است؛ اگر مذهب نبود غربيان نمي توانستند کاري کنند.
اما در خود غرب چه رخ داد؟ اگر انسان هاي ديگر اوبجه هستند، پس ما چه هستيم؟! ما غربيان نيز براي هم اوبجه هستيم؟ اين بيگانگي انسان را از خويش نشان مي دهد، جهان بيرون اوبجه شد، انسان از جهان و اطرافش جدا افتاد و بيگانه شد، انسان تنها شد و بحران روحي و رواني رخ نمود، من سوبجه ام و او اوبجه، انسان تنها شد و بحران معنوي جامعه را فراگرفت، نتيجه ي اين بحران معنوي باعث بروز جنگ جهاني اول و دوم شد، جنگ جهاني اول و دوم براي چه بود؟ « پيشرفت ». مقوله ي پيشرفت جامعه ي تاريخي، توسعه، پيشرفت و امروز نيز جهاني شدن، جهاني شدن کلاهي است که بر سر ما دوباره گذاشتند و مي خواهند بگذارند. ما هم متأسفانه به بچه هايمان مي گوييم خر برفت و خر برفت و خر برفت. هر که برفت اول خر خود ماي بدبخت برفت! آنان خر ما را مي برند؛ گفتند انسان خودش را در تاريخ باز توليد مي کند، يا انسان خودش را مي سازد، پيشرفت همين است. پيشرفت يعني ما خودمان را در تاريخ بسازيم، جامعه مان را بسازيم. اقتصادمان را بسازيم. حال هر کسي نيز در ميان راه مخالفت نمود را بايد از بين برد، اگر انسان هاي ديگر نيز قرباني شدند باکي نيست، زيرا آنان اوبجه اند، طبيعت را له مي کنيم، بحران هاي محيط زيستي شکل مي گيرد. اکنون ديگر به توليد خود انسان نيز رسيده اند، ژنتيک و شبيه سازي يک انسان ديگر و کلون سازي، اين هنوز ادامه ي فکر مسيحيت است، چون پيشرفت همان اومانيسم است که از مسيحيت درآمده است. انسان خودش را بسازد، بسازد، بسازد... ماديِ مادي، چون همه جسم است. بحث سر جسم است، ولي هنوز غريزه مطرح نيست تا قرن بيستم. يعني پيشرفتي که وجود دارد فقط پيشرفت تکنيکي است؛ عقل ابزاري است، جنسيت محوريت ندارد، در حدود سال 1910 ملکه ي ويکتوريا مي ميرد، او بزرگ ترين پادشاه انگلستان تا به امروز است، اين که گفته اند در انگلستان هيچ وقت خورشيد غروب نمي کند در دوره ي اين خانم بود، يعني اوج استعمار. اين خانم ملکه ي انگليس بود و به شدت نيز اخلاقي بوده است. هيچ راهي براي رابطه ي جنسي خلاف نداد، اين خانم مي ميرد و بعد از آن امپراطوري انگليس مي شکند. تا آن سال بزرگ ترين کتاب سکسي غرب، کتاب هزار و يک شب ايراني بوده است، ديگر کتاب سکسي وجود نداشته است؛ از اين دوره است که انقلاب جنسي رخ مي دهد. در کارخانه ها زن و مرد با هم کار مي کنند، اتومبيل وارد زندگي مي شود و تا مدت ها محل عمل جنسي آزاد مي شود، اين اختلاط جنسي با ماشين هاي سواري ايجاد مي شود، تاريخش را بخوانيد کاملاً پيدا است، مسائل جنسي حاد مي شود، زنان کارگر و کارمند، حتي زنان شوهردار، با مردان روابط جنسي مخفي پيدا مي کنند. اين سخنان در تاريخ بريتانيکا در بخش سکس و صنعت، شرح داده شده است، صنعت تمام هنجارهاي خانوادگي را مي شکند. مرد براي خودش و زن براي خودش و اختلاط جنسي رخ مي دهد. در کتاب تاريخ مردم شناسي هيس اين سخن را تحليل کرده است، (5) او مي گويد در زمان ملکه پول بود، امکانات بود، صنعت بود، آزادي نيز به خاطر صنعت و اختلاط زن و مرد وجود داشت، ولي اجازه ي قانوني از بالا نبود، زيرا ملکه ويکتوريا به شدت از بالا کنترل مي کرد، شلاق، اعدام و مجازات، شوخي هم نداشتند، مثل ما نيستند که تسامح کنيم؛ در امريکا اختلاط جنسي با ماشين شروع شد. بيابان ها و محل هاي طبيعي هم وسيع و در دسترس بود، بچه ها از خانواده ها جدا مي شدند و مي رفتند در بيابان ها و اعمال منافي عفت انجام مي دادند، اختلاط جنسي گسترده شد، اينجا بود که يهودي پيدا شد که کاملاً در بعد اخلاقي، ضد مسيح عمل مي کند. فويرباخ ضد مسيحيت است، مارکس ضد مسيحيت حرکت مي کند، از نظر تفکري مدام با مسيحيت مخالفت کردند، شما قرون وسطي را با اين زمان مقايسه کنيد، ببينيد اينان چه قدر بر ضد قرون وسطي هستند، فويرباخ گفت که من ضد پيشرفتم، فضاي جنگ جهاني اول و دوم بر اين نظر مؤثر بود، او گفت مرگ بر پيشرفتي که جنگ ايجاد کند! فويرباخ گفت مسيح نيز يک انسان عادي بوده است. خدا مرد، مسيح نيز مرد. من اصولاً ضد پيشرفتي هستم که در مسيحيت است. اومانيستي که در مسيحيت است من ضد آن هستم، مرگ بر پيشرفت، به کجا برگرديم، به انسان هاي ابتدايي ابتدايي، انسان هاي برهنه. قبل از هبوط، هبوط آدم؛ در قرآن و انجيل و تورات هست، وقتي انسان هبوط کرد فهميد که برهنه است، آدم و حوا قبلش در بهشت برهنه بودند، حال يک بحث مفصلي دارد که نمي خواهم واردش بشوم. وقتي آدم هبوط کرد برهنه بود. از اينجا نيز فرهنگ جنسي شروع شد؛ فرويد مي گويد مي خواهم برگردم قبل از لباس. من انسان برهنه مي خواهم، همان انسان چيست؟ انسانِ طبيعي طبيعي افريقايي؛ مرگ بر تمدن! درود بر فرهنگ! يا مرگ بر تمدن و درود بر طبيعت! من پيشرفت را قبول ندارم فرويد مي گويد ما اگر برهنه شويم همه ي مسائلمان حل مي شود. از وقتي که با اين لباس ها بين ما فاصله انداختند ما مشکل داريم. هر کسي آلت تناسلي اش مانند دماغ و صورت او است، شما اگر بتوانيد لخت باشيد ديگر هيچ مشکلي نداريد، همه آلت تناسلي را مي بينند و هر کس هر وقت خواست مي آيد و عمل جنسي انجام دهد. اکنون براي شما اين سخن عجيب است، اين براي شما که لباس داريد لبخند دارد. زيباترين زن، زيباترين مرد، اگر خوش تيپ ترينشان را لخت کنند عادي مي شود، زشت ترين آدم مي شوند، ما با لباس هايمان زيبا مي شويم، لخت که بشويم همه ي آدم ها زشت مي شوند. الان همه ي تنوعات ما به لباس هايمان است. لباس ها را بکنيم همه عادي مي شويم. اکنون در غرب اين قصه جدي شده است، لخت شويد تا راحت شويد، نيهيل ها همين را مي گويند، نيهيل ها در غرب مي گويند لخت شو راحت شو! برهنه شو، لباس را بکن تا راحت شوي، خانواده، بچه، همه چيز. حتي خيلي سريع در عالم روان شناسي گفتند به بچه آلت تناسلي خود را نشان بده، عادي سازي کن، تو داري من هم دارم. در فرانکفورت سر هر چهار راه عکس لختي خانواده ها بود؛ مادر و بچه ها برهنه بودند، در ويترين هاي چهارراه ها زده بودند و تبليغ مي کنند، جدي هم دارند تبليغ مي کنند، مي گويند همه ي بيچارگي انسان از لباس شروع شد. از روزي که آدم و حوا آمدند روي کره ي زمين، آلت تناسلي شان را با برگ انجير پوشاندند فاصله ايجاد شد و اين فاصله ها منجر به جنگ و دشمني و پرخاش شد، به همين دليل آقاي فرويد مي گويد هر وقت مسائل جنسي در جامعه محدود شود، خشونت اوج مي گيرد؛ جنگ ظهور بيروني اش است، خشونت دروني اش است. مي گويد پس مسائلي جنسي را راحت کنيد تا جنگ ها تمام شود، خشونت ها تمام مي شود.
در اين مرحله اومانيسم جسمي به اومانيسم جنسي تبديل مي شود. اين انقلاب جنسي در غرب با فلسفه ي فرويد شروع شد. داستان رابطه ي جنسي شروع شد، زن آزاد و روابط جنسي آزاد شد، در جنگ جهاني بي حيائي ها اوج گرفت، اينجا بود که فرويد باعث انقلاب معرفتي در غرب شد. شما فرويد را اين گونه نبينيد. ما متأسفانه هميشه همه ي کارهايمان احساسي است، با فرويد هم همين گونه غير علمي برخورد کرده ايم، فرويد در خيلي از نظراتش به اسلام نزديک مي شود؛ خيلي جاها نيز دور مي شود. تا مي گوييم فرويد چه گفته است؟ مي گويد گفته است روابط جنسي مطلقاً رها. برخوردي که مسيحيت با فرويد کرده است به ما ربطي ندارد، مي خواهند ما را در دام خود بياندازند، فرويد به ما ربطي ندارد، ما کارمان را مي کنيم، مثل نظريه ي تکامل. داروين هر چه گفت، ما هم يک فحش مي دهيم و رها مي کنيم، هرچه مسيحيت گفت ما هم گفتيم؛ اين نظريه اصولاً ربطي به ما ندارد.
بعد از فرويد، يعني وقتي اومانيسم جسمي تمام شد و به اومانيسم جنسي رسيد دو خط رخ داد. يک خط براي مردم عادي بود. مردم عادي از دست مسيحيت خلاص شده بودند. هيپي گري شروع شد، هيپي ها گفتند ديگر در شهر نبايد ماند، آنان ضد تمدن بودند، تمدن يعني چه؟ شهرپذيري. يعني ما شهر و civil و مدنيت را بپذيريم، رفتند بيرون از شهرها؛ بعد از جنگ جهاني دوم بيرون از شهرها جمع شدند، دختر و پسر درهم و مختلط و عمل جنسي جمعي، مختلط، اعتياد به مواد مخدر و از صبح تا شب هم مي زدند و مي رقصيدند. در بيابان ها، خرابه ها. حمام نمي رفتند، موهاي ژوليده و بلند، ريش هاي بلند، حتي موهاي بدن و اطراف آلت تناسلي را نيز بلند مي کردند، معتقد بودن همان حالت طبيعي را بايد حفظ کرد، انسان اوليه، روابط جنسي نيز آزاد، خانواده بي خانواده، خانواده براي تمدن است، اخلاق مال تمدن است، مرگ بر تمدن، مرگ بر اخلاق، مرگ بر قواعد جنسي و قانون جنسي، بعد پانک ها آمدند، پانک ها کاملاً رفتند جنگل! عين حيوانات طبيعي زندگي کردند، مواد غذايي شان از جنگل و داروهايشان از جنگل و لباس هايشان از جنگل و اين سخنان همه در امريکا اتفاق افتاد. نمايندگاني از طرف دولت براي مذاکره با اينان رفتند و پانک ها همه را کشتند و خودشان دست جمعي خودکشي کردند، پانک ها در تاريخ به شکل اسطوره ماندند، همه خودکشي کردند و مردند. اين يک نوعي عرفان جنسي است.
بعد هوي متال ها و رپ ها و... اينان همه فرويدي اند و کاملاً هويت جنسي دارند، خرده فرهنگ هاي جنسي در اروپا زياداند ولي در اقليت اند ولي خيلي در جامعه تأثير گذاشتند. همه ي گروه هاي ضد جنگي که در امريکا جمع مي شوند، همين رپ ها هستند. ضد جنگ و ضد پيشرفت و ضد اخلاق و آرم هايشان را هم ديده ايد، اين آثار فرويد است که شما امروز مي بينيد. رپ هاي ايراني از همين نگاه درآمده اند، يعني بچه هاي ما الان فرويدي اند؛ البته خودشان توجه ندارند که چه مي کنند.
در بعد تفکري در دهه ي 1960 دو فيلسوف اين سخن را تئوريزه نمودند، ژان پل سارتر و سيمون دوبوار، زن و مردي که عمداً تا آخر عمر با هم زيستند اما ازدواج نکردند، اين دو رهبر شدند. متأسفانه اين دو در ايران بسيار پر نفوذ هستند، کتاب سيمون دوبار يعني جنس دوم ريشه ي فمينيسم در جهان و ايران است، رهبر فمينيسم سيمون دوبوار است. شريعتي سارتر ايران است، مارکسيست انسان گرا؛ اين دو چه گفتند؟ گفتند مرگ بر « ذهن » انساني ( همان سوبجه ) و درود بر وجود انساني يا اگزيست انساني، مهم موجوديت انسان است. مي گويند انسان فقط فکر و عقل نيست. انسان غريزه نيز هست و چه بسا غريزه بيشتر از عقلش کار مي کند، تخيل هايي که غريزه ايجاد مي کند، مرگ بر عقل! عقل باعث کشت و کشتار و زندگي نکبت بار و جنگ جهاني اول و دوم شد. مثل گاو حيوان همديگر را کشتيم، پنجاه و پنج ميليون آدم کشته شدند، با انبوهي از مجروحان و يتيمان و بيوگان و بردگي و اسيري، اين عقل انساني بود. مرگ بر اين عقل و درود بر غريزه و تخيل، از اينجا تخيل وارد شد. اين عقل چه بود؟ سوبجه؛ اين سخن را سيمون دوبوار شروع کرد. اين سوبجه مردانه بود، سوبجه ي زنانه نبود؛ هرچه تاکنون داشتيم سوبجه ي مردانه بوده است، عقل مردانه، عقل مردانه دائم به دنبال خشونت و تبعيض و کشت و کشتار است ولي عقل زنانه دنبال صلح و لطافت و گفتگو و مهرباني و تخيل و هنر و احساسات است، اينجا بود که انقلاب فلسفي در غرب رخ داد و تا به امروز ادامه دارد، برخي گفتند اين سوبجه ي مردانه عقل مرد غربي سفيدپوست بود، عقل مرد افريقايي و آسيايي نبود، پس زنده باد عقل آسيايي! مي بينيد که اخيراً در فيلم هايشان به چيني ها احترام مي گذارند، زنده باد عقل افريقايي! مي گويند ببينيد سياه پوست ها، مردانشان چه قدر مهربان و احساساتي و با عاطفه اند، برعکس مردان سفيدپوست همه بدجنس اند و اهل کشت و کشتار، هرچه هم اروپايي تر، بدتر؛ درود بر هر چه غير اروپايي است؛ حال مي خواهد زن غير اروپايي باشد يا مرد غير اروپايي، سياه پوست باشد يا سرخ پوست، از اين نظرگاه بحث عقل ميان فرهنگي حاصل شد، اين عقل در مقابل عقل غربي است، عقل غربي وامانده است. اين بحث سارتر است، بازگشت به خويشتن مرحوم شريعتي از اين قصه آغاز شده است، برگرد به خودت، خودت را بشناس، خودسازي کن، خودشناسي کن، در ايران، فرويديسم غلبه دارد ولي فرويديسم معرفتي، يک عقل ميان جنسيتي نيز داريم، يعني عقلي که بين زن و مرد مشترک است، تعديلي بين عقل زنانه و مردانه، عقل مرد فقط ابزاري است، تکنيکي و تمدني است، جنگ و کشتار و بيگانگي انسان با انسان و با طبيعت و با همه ي چيزها اما عقل زنانه محيط زيستي است، آرنولد پيسي در کتاب خود مي گويد (6) عقل زنانه چه نوع تکنولوژي اي را توليد مي کند و فرقش با نوع مردانه ي آن چيست، مي گويد قبلاً مرد سوبجه بود و زن اوبجه، اين رابطه ي قبلي است و ما اين را قبول نداريم، حال چه کنيم؟ چند راه هست، نحله هاي مختلف فمنيست راه هاي مختلف ارائه داده اند، يکي مي گويد ما بايد انتقام تاريخي مان را از مردان بگيريم، زن بشود سوبجه و مرد بشود اوبجه، متعادل هايشان گفتند زن سوبجه و مرد نيز سوبجه، مشکل اينان اين بود که پشت اين سخنان خدا وجود نداشت، همه ي اين بحث ها بي خدا است، براي چه مرد خود را از سوبجه بودن خارج کند و بگويد زن هم سوبجه است؟ مگر زير بار مي رود؟ اين واضح است که اگر انسان چيزي را فراتر از خودش پيدا نکند، تسليم ديگري نخواهد شد. خودش خودش است، هنوز هم کشاکش وجود دارد، کشت و کشتار زنان، کتک زدن زنان، شما اکنون غرب را نديده ايد، واقعاً زنانشان بيچاره اند، آناني که با زنان غرب آشنايي دارند مي دانند، زن که از سي سال مي گذرد بيچاره است، ديگر حتي يک نگاه شهوت انگيز نيز به او نمي کند، تنها مي شوند، قيافه هايي به هم مي زنند، برهنگي خود را به اوج مي رسانند، دخترهايشان اين گونه نيستند، آرايش هاي شديد مي کنند، موهاي سرشان را مي تراشند تا مورد توجه باشند، تنها شدن مثل يک زندان انفرادي است، هيچ کس به شما نگاه نمي کند، در غرب همه تنها هستند، مثلاً در غرب همه در اتوبوس و مترو سکوت مي کنند و هيچ کس به هيچ کس نگاه هم نمي کند. حتي حالش را ندارند که جوکي بگويند و بخندند، اما در ايران اين گونه نيست، در اتوبوس واحد هر کس حرفي مي زند، آدم احساس نمي کند که چطور مي گذرد، در اروپا همه تنهايند، تنها و در خلوت. يا مثلاً همين قصه ي جام جهاني در آلمان، من با يکي از دوستان آلماني ام چند شب پيش صحبت مي کردم، مي گفت بزرگ ترين کاري که جام جهاني در آلمان کرد اين بود که خانواده ي آلماني از هم گسيخت، گفتم يعني چه؟ گفت بعد از جنگ، آلمان ها به شدت مشغول بازسازي شدند، برخي پدرها به شدت داراي ديسيپلين بودند و بچه ها را مورد آزار و اذيت قرار مي دادند، بچه ها از خانواده ها گريزان شدند، در جام جهاني سعي شد خانواده هاي آلماني را از هم بپاشانند تا مدل خانواده ي غير آلماني را جايگزينش کنند و رابطه ي پدر و بچه تا اين ميزان با ديسيپلين نباشد. در آلمان برخي هرگز بچه هايشان را نبوسيده اند، وقت نمي کنند! شب و روز کار مي کنند، من روزي از فرانکفورت به هامبورگ مي رفتم، با پيرمردي هفتاد ساله حرف مي زدم، مي گفت بچه هاي نسل جديد نکبت اند و عرضه ندارند! او هم آلماني بود، از آن هيتلري ها بود، جام جهاني در پانسيون خانواده ها رفت، رابطه ي دختر و پسرها را آلماني ها ديدند، مهرباني و عطوفت را ديدند و يک مقدار اين مسأله در آنان شکست، آلمان از سال هزار و نهصد و نود تاکنون ده ها انقلاب فرهنگي را شاهد بوده است.
برخي از دوستان پرسيدند شيطان پرستي از کجا ناشي شده است؟ من مصاحبه هائي با اين فرقه ها را خوانده ام، مي گويند چرا شما شيطان پرست شديد؟ مي گويد چون خدا نمي پرستيم، مي گويد چرا خدا را نمي پرستيد؟ مي گويد به اين دليل که خدا آقا بالا سر است؛ اين با اومانيسم من نمي سازد، ولي شيطان به من مي گويد آزادي در همه چيز. تجاوز، عمل جنسيِ رکيک، غير همجنس بازي، همجنس بازي، در برخي از فرق شيطان پرستي تجاوز نيز هست، فيلم هايي مي سازند در مورد جنگ و دعوا و کشتار، همه با قيافه هائي عجيب و غريب. يکي از آنان گفته بود من فقط براي شيطان پرستان موسيقي مي سازم، چرا شما همه گوش مي کنيد؟! پس جامعه خودش تمايل نشان مي دهد، شما خودتان منحرف ايد، خودتان جامعه ي شيطاني هستيد زيرا شيطان يعني اومانيسم، شيطان کسي است که اومانيسم را به اوجش مي رساند، شيطان با خدا در تاريخ جنگيده است و انسان را آزاد کرده است؛ پس زنده باد شيطان و مرگ بر خدا! شيطان پرستي از درون اومانيسم درآمد، شيطان رقيب خدا است.
به اصل سخن بازگرديم، در گروه هاي فلسفي جرياني نيز به وجود آمد که تابع عرفان ايراني بود. که غير از سارتر هستند و آنان پديدارشناسان اند، معناگرايان، متفکرين دانشگاهي دو خط شدند، سارتر و ديگري هايدگر يا پديدارشناسان، اينان معناگرايي کردند و به شدت مسيحي گرا و عرفاني هستند و ضد يهود، هايدگر که هيتلر را مي ستايد به همين دليل است، نماد هيتلر صليب شکسته است، مسيحيتي که يهوديان آن را شکستند، صليب مقدس را يهوديان شکستند، اينان ضد تکنيک اند، هايدگر تکنولوژي را رد مي کند، اينان مي خواهند از يهوديت به مسيحيت بازگردند؛ آقاي دکتر رجبي و ساير شاگردان دکتر فرديد که در اين دوره ها تدريس مي کنند هايدگري هستند، اينان همه شان هايدگري هستند، آقاي رجبي و آقاي نصيري و آقاي فرديد و آقاي داوري اردکاني و آقاي پازوکي و... همه هايدگري هستند.
جنگ جهاني دوم نيز براي اين بود که مسيحيت عليه يهوديت قيام کند، هيتلر شکست خورد و يهود باز حاکم شد و اسرائيل هم نتيجه ي اين حاکميت است، با شکست هيتلر و هايدگر اگزيستانسياليست يا پديدارشناس، مسيحيت شکست خورد و يهوديت کاملاً مسلط شد، نتيجه اش شد جنگ 1946 و 1949 اسرائيل و برنامه اي که اينان براي آينده خواهند داشت، قصه هايي مانند فيلم ارباب حلقه ها، حرف بزرگي بود، هرکس اين حلقه را در دستش دارد، ديگر تمام است، يعني جايگاهش را ترسيم مي کند. بايد اين را از دست شياطين دربياوريم، شيطان کيست؟ آن پيرمرد ريش بلند مثل آقاي کيست؟ شيخ احمد ياسين! صريح هم گفته است که من مي خواستم اين را ترسيم کنم، در سايت اينترنتي اش هم هست، برويد بخوانيد. سازنده ي فيلم گفته که من مي خواستم همين کار را بکنم (7) بحث آينده ي يهود مفصل است، يهود فقط دو معنا را توليد مي کند، سکس و پول و ثروت.
سخن من اين است که ما نه اينها هستيم و نه آنان، نه مسيحي هستيم و نه يهودي، ما عقلي داريم به نام عقل شيعي، هايدگري ها و فمنيست ها و اومانيست ها همه در ايران سخن بيهوده مي گويند! عقلي که شيعه مطرح مي کند، عقل فطري است، اين عقل فطري هم در آن غريزه هست و هم معنويت؛ از پيغمبر بگيريد تا امام حسين عليه السلام و امام رضا عليه السلام همه ي امامان، هم اوج غريزه اند و هم اوج معنويت، شب عروسي حضرت زهرا سلام الله عليها با امام علي عليه السلام پيامبر حضرت علي عليه السلام را به کناري مي برد و به ايشان چند دستور عمل جنسي مي دهند، صبح همان روز پيامبر به حضرت علي عليه السلام مي فرمايند از حضرت زهرا سلام الله عليها راضي بودي؟ اين نظام ما است البته برخي روحانيون متأسفانه اين نگاه و نظام را سانسور کردند، به خاطر اين که ترسيدند اينها بي حيايي باشد؛ نفهميدند که سانسور اين سخنان ضربه به اصل اسلام مي زند، يعني جايش فرويد مي آيد، البته آثار اصيل ما مملو از اين تعاليم است، علامه ي مجلسي نوشته است، ديگران نوشته اند، همان که مي گويد هب لي کمال الانقطاع اليک، همو راجع به مسائل جنسي نيز مي گويد. بعد مي فرمايد فمن اعرض عن سنتي فليس مني، يعني انسان کامل ما پارادوکسيکال است، هيج وقت مسيح مسيحيت يا مريم يا يحيي نيست که اصولاً تجربه ي جنسي نداشته باشند، ما اميرالمؤمنيني داريم که شب شهادتش زن داشت، هفده همسر صيغه اي داشت، اين سخن من نيست، از آيت الله احمد ميانجي يکي از عارفان بزرگ است. ما شهوت نيز داريم. اگر بحث هاي مفصل عرفاني اش را مي خواهيد، ابن عربي بخوانيد، مي گويد اکمليت انسان به عمل جنسي او است، آن هم در ازدواج نه به هر طريقي، آن جا آدم، آدم مي شود؛ آقاي مطهري در کتاب تعليم و تربيت مي گويند، حضرت مريم و حضرت مسيح و حضرت يحيي بچه بودند، خام بودند، در عرفان هايشان هم پيدا است، خيلي بچه وار بودند، اتفاقاً در انجيل نيز هست، اوج انسان کامل بودن اين است که به شکل بچه درآييد، بچه بشويد، کودک بشويد، اين که حضرت مسيح تبليغ مي کند بچه شدن انسان است، اوج عرفانش کودک شدن است تا خوشبخت شويد، عرفان يعني کودکي، اتئو مي گويد اوج عرفان مسيحيت بچگي است، ولي ما اين گونه نمي گوييم. ما مي گوييم اوج انسانيت به جواني و عمل جنسي اش است، کلَ مازاد في الايمان زاد في حب النساء، در وسايل الشيعه است، (8) هرچه ايمان بالاتر رود، سعه ي وجودي رخ مي دهد، سعه ي وجودي که رخ مي دهد قدرت جنسي نيز بالا مي رود، قدرت جنسي عارف ده برابر آدم غير عارف است، هرچه ايمان اضافه شود بر حب نساء نيز اضافه مي شود، براي همين حضرت پيامبر فرمود من از دنياي شما به زن و عطر و نماز عشق مي ورزم؛ (9) هرگاه ايمان افزايش پيدا کند، جنسيت نيز اوج مي گيرد، همه ي عرفا اين را گفته اند، مثل ابن عربي، به همين دليل است که امام (ره) مي گويد مرد از دامن زن به معراج مي رود، معنايش اين نيست که پسر از دامان مادر به معراج مي رود، اينجا بحث جنسيت است، مرد از دامن زن به معراج مي رود. مي فرمايد النکاح السنتي؛ نکاح يعني عمل جنسي نه صرف ازدواج نفرمود، الزواج السنتي، تمرکز را مي برد روي عمل جنسيِ در قالب ازدواج، بعد مي فرمايد فمن رغب عن سنتي فليس مني، نفرمود فليس من الاسلام يا من المسلمين، « مني »، منِ انسان کامل، از سنت من انسان کامل دور افتاده، ولي متأسفانه امروزه در جامعه چيزي ساخته ايم که مي بينيد، يک مشت مجرد لايعقل! در دانشگاه امام صادق عليه السلام کنفرانسي داشتيم، استادهاي دانشگاه نيز بودند، در آنجا گفتم مسأله ي ازدواج دانشجويي يک بحث غريزي نيست، يک بحث معرفتي است، يعني يک آدم متأهل از بعد معرفتي، در يک حالت ميان ذهنيتي قرار دارد، او با يک انساني که در ذهنيت افرادي است خيلي متفاوت است. فرد مجرد علمش انتزاعي است ولي فرد متأهل علمش انضمامي و کاربردي در جامعه است، دانشجويان دانشگاه هاي تهران که شب ها به همه چيز ناسزا مي گويند چه دختران و چه پسرانش معلول چيز ديگري است، من از صبح تا شب با اينها هستم، مي گويد من روشنفکرم اما اگر ازدواج کند همه ي اينها مي رود کنار؛ نه فمنيست است نه اومانيست، هيچ چيزش نيست! فشار جنسي باعث توهم معرفتي براي او شده و از اين راه تخليه مي کند، من هشت سال در کوي دانشگاه تهران بودم، هر شب امتحان، مشکلاتي داشتيم، تا ساعت چهار صبح مي زدند و مي رقصيدند و سر و صدا راه مي انداختند، بعد مي خوابيدند تا صبح، فشار امتحان که مي آمد اين گونه مي شد. من از دانشجوياني که خارج از کشور درس خوانده اند پرسيدم شما چند خوابگاه مجردي داشتيد، گفتند هيچ! اين بحثي معرفتي است، عقل شهود، عقل فطري و غريزي همه با هم است. متأسفانه نفهميديم و بعد هم وارونه گذاشتيم، يا عقل مسيحي را گرفتيم و گفتيم الگوي مطلوب مجرد لايعقل است که اصولاً کاري به مسائل جنسي نداشته باشد، اين الگو موفق نبود، ديديم در خيابان ها چه شد، اکنون جوان هاي ما بريده اند، بسياري از مسائل جنسي بريده اند، ديگر واردش نمي شوند، مي گويد من پاک پاکم، دروغ هم نمي گويند، مي خواهد ازدواج کند، ولي اين راه را نيز باز نکرده ايم، من به آقايان گفته ام، به شهردار تهران و ديگران گفته ام، من نمي دانم ما چرا سوئيت نمي سازيم، اکنون در غرب مخصوصاً در آلمان بسياري با دو بچه در سوئيت زندگي مي کنند، من تعجب کردم، حتي سوئيت هاي خاصي ساختند با اتاق هاي کوچکي براي يک يا دو نفر آدم، مثلاً زن و مرد در يک اتاق مي خوابند، در توکيو و پاريس نيز همين طور است، در نيويورک خانه هاي چهل متري و حتي بيست متري هم هست؛ اگر اين کار را بکنيم قصه ي جهيزيه نيز به هم مي خورد و زحمت پدر و مادرها کم مي شود، مبل براي چه در خانه اي که دو نفر آدم هستند بگذاريم، اعصاب آدم در خانه ي شلوغ خرد مي شود. خانه هرچه خلوت تر باشد بهتر است، جهيزيه نوعي حماقت است که ما براي آن اصل ازدواج را که عمل جنسي است به تأخير مي اندازيم، يکي از اقوام ما ازدواجش بود، صبح فشارش آمده بود روي هشت و نه! بردنش بيمارستان زير سرم، اين قدر که فکر غذا و تشريفات و نگراني آرايشگاه و آتليه و اين حواشي بود، شب عروسي وقتي داشتند مي آمدند خانه ي خودشان به جاي اين که خانمش به او آويزان باشد او به خانمش آويزان بود! واقعاً ايراني ها کم عقل هستند! براي يک عمل جنسي ببينيد چه قدر لفافه درست مي کند که خودش در آن گير کرده است، از خواستگاري تا مهريه و خانه و ماشين و جهيزيه تا مراسم عجيب و پرهزينه ي ديگر.
ما در ايران تا عقل زنانه و مردانه را با هم تکميل نکنيم و زن و مرد ما در کنار هم تکميل نشوند به عقل زندگي و عقل فطري که عقل زندگي است نائل نخواهيم شد. والسلام!
پينوشتها:
1. عضو هيأت علمي دانشکده ي علوم اجتماعي دانشگاه تهران
2. من هميشه گفته ام که مسيحيت هميشه راه اسلام را هموار کرده است. آنان اول مسيحي مي کنند و بعد ما مسلمان مي کنيم! مثل شيعه کردن، اهل سنت اول مي روند مسيحيان و کفار را مسلمان مي کنند و بعد ما آنان را شيعه مي کنيم؛ عربستان خيلي براي ما زحمت مي کشد! عربستان در تمام امريکا و اروپا مسجد درست کرده است.
3. در ايران نيز اين گرايش وجود داشت و از دين تفسيرهاي شهواني مي شد، مثلاً در صوفيه غلام بارگي را جزء عرفان مي دانستند؛ معتقد بودند هرچه که پسر زيباتر باشد شما کار عرفاني تري انجام مي دهيد زيرا ايشان مظاهر خدا هستند! ما در تاريخ به صراحت اين سخنان را داريم، اما ما سانسور کرده ايم، آقاياني نيز در روزگار ما قصد داشتند فتواي به هم جنس بازي در ايران بدهند، اصلاح طلبان موفق نشدند و الا متمايل بودند، در دانشگاهي در قم ( يکي از دانشگاه هاي آخوندي قم که محصول دوم خردادي ها است ) بحثي درگرفت که جنس مذکر کسي است که هيکل و روحش مذکر باشد، اگر کسي جسمش مذکر باشد اما روحش مؤنث باشد، مثل کساني که حالت مفعولي دارند و از نظر جنسي منفعل هستند، اصلشان زن است، هر چند جسمشان مرد است، پس اينان مي توانند مفعول واقع شوند!
4. داستان توسعه و تجدد از عصر مشروطه تاکنون همين گونه بوده است؛ آمده اند ما را آدم کنند، ما قانون نداشتيم، آنها قانون بلدند. به همين جهت نوکرهايي مثل اميرکبير که متأسفانه مدام ما تر و تميزشان کرديم و تطهيرشان مي کنيم در حالي که اسناد خيانتشان در اروپا هست و وابستگي اينها به انگليس و نوکري خانه زاد انگليس بودن اينان روشن است، انگليس او را مي آورد سر کار، له له ي فرانسوي براي ناصرالدين شاه مي گذارند. اولين زني که به او مي دهند، يک زن يهودي است، گلين خانم. يک له له ي فرانسوي هم مي گذارند کنارش، ناصرالدين شاه را تحمير مي کنند. در کنارش اميرکبير وابسته را مي گذارند، اميرکبير مي آيد و صدر اعظم مي شود و تغييراتي در ايران به وجود مي آورد. شفيعي مي گويد بزرگ ترين خيانت تاريخ را اميرکبير به ما کرده است. چون ما را گداي غرب ساخت، گفت علوم قديمه در مدرسه ي مروي و علوم جديده در دارالفنون. گسل دانشگاه و حوزه، گسل تاريخ، گذشته و آينده در اميرکبير رخ داد، تا امروز ما نتوانسته ايم روي پاي خودمان بايستيم، ده ها دانشگاه داريم و هنوز وابسته ايم، نمي توانيم تئوري توليد کنيم، کتاب آقاي عباس امانت را بخوانيد، به تازگي هم ترجمه شده است ( امانت، عباس، قبله عالم: ناصرالدين شاه قاچار و پادشاهي ايران (1313-1247)، ترجمه حسن کامشاد، تهران: نشر کارنامه، مهرگان، 1383.) اسناد تمام نوکري هاي اميرکبير را نسبت به انگليسي ها در آن آورده است. دليل کشتن او هم اين بود که به طرف روس ها متمايل شد، وقتي از اين سو مورد غضب واقع شد رفت به طرف روس ها؛ اسناد مفصلي هست، انگليسي ها به ناصرالدين گفتند که او خيانت کرده و بايد کشته شود، اميرکبير يک نمونه است، دين ما امروز ربطي به جامعه ي ما ندارد، اين کار اميرکبير بود و کساني مانند او که اين بلاي انگليسي را بر سر ما آوردند. دانشگاه تهران هشتاد سال سابقه دارد، چه دانشگاهي است؟ وابسته! در همين رشته ي علوم اجتماعي، استراليا ده سال کار جدي مي کند و مي شود برجسته ترين دانشگاه دنيا؛ ما هشتاد سال است که دانشگاه داريم ولي هنوز وابسته هستيم، هيچ وقت نتوانستيم علم يومي توليد کنيم. استعمار همين است، دارالفنون! چرا به آن نام ديگري ندادند؟ مثلاً چرا دارالعلوم نگفتند؟ گفتند شما فقط تکنيک را بگيريد، پيچ و مهره را، ترجمه ي پلي تکنيک شد دارالفنون و آمدند و آخرش را به ما دادند. تکنيک را به شما مي دهيم اما علمش را به شما نمي دهيم. بزار و تکنولوژي مي دهيم، کم کم پول نفت هم در دوره ي ناصرالدين شاه پيدا شد. پول نفت را که مفت داريم، مي خريم و مي آوريم و مي خوريم! ماشاءالله صد سال است که پيکان داريم، بعد هم تعطيلش مي کنيم و محصول ديگري را مونتاژ مي کنيم، هر روز يک ماشين عجيب و غريب مونتاژ مي کنيم، چون پول نفت داريم. نه تکنيک نه فن و نه ماشين سازي. البته کلک هم مي زنيم و مثلاً هيکل پژو را روي ماشين پيکان سوار مي کنيم، پالان اسب را مي گذاريم روي خر! يا برعکس! يا سمند، خودروي ايراني، موتورش فرانسوي است، يعني اين آخرين تکنولوژي است. ما نمي توانيم بسازيم، اينها ساختند.
5. هيس، هوفمن رينولدز، تاريخ مردم شناسي، ابوالقاسم طاهري، تهران: ابن سينا، 1340
6. پيسي، آرنولد، تکنولوژي و فرهنگ، ترجمه بهرام شالگوني، تهران: نشر مرکز 1367.
7. http://www.lordoftherings.net/
8. مشابه اين مضمون در احاديث ما فراوان است از جمله: روي أبومالک الحضرمي، عن أبي العباس قال: سمعت الصادق عليه السلام يقول: العبد کلما ازداد للنساء حبا ازداد في الايمان فضلا، و في روايه أبان، عن عمر بن يزيد عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما أظن رجلا يزداد في الايمان خيراً إلا ازداد حبا للنساء ( من لايحضره الفقيه، ج 3، باب حب النساء) اين روايات در کتاب کافي ( الکافي، ج 5، ص 320) و ساير کتب حديثي ما عيناً نقل شده اند؛ از جمله ديگر روايات مي توان به اين روايات اشاره نمود:
قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: أعطينا أهل البيت سبعه لم يعطهن أحد کان قبلنا ولا يعطاهن أحد بعدنا: الصباحه و الفصاحه و السماحه و الشجاعه و العلم و الحلم و المحبه في النساء.
عن معمر بن خلاد، قال: سمعت علي بن موسي الرضا عليه السلام يقول: ثلاث من سنن المرسلين: العطر و إحفاء الشعر و کثره الطروقه.
عن أبي عبدالله عليه السلام قال: قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: جعل قره عيني في الصلاه و لذتي من الدنيا النساء و ريحانتي الحسن و الحسين.
عن بعض أصحابنا، سألنا أبوعبدالله عليه السلام أي الأشياء ألذ؟... فقال عليه السلام: ألذ الأشياء مباضعه النساء ( المباضعه: المجامعه و المقاربه ي الجنسيه من حلال و نکاح شرعي )
عن أبي عبدالله عليه السلام قال: ما تلذذ الناس في الدنيا و الآخره بلذه أکثر لهم لذه من النساء، و هو قول الله عزوجل ( زُيِّنَ لِلنَّاسِ حُبُّ الشَّهَوات مِنَ النِّساءِ وَ البَنِين ) ثم قال: و أن أهل الجنه ما يتلذذون بشيء من الجنه أشهي عندهم من النکاح، لاطعام و لا شراب.
9. قال رسول الله صلي الله عليه و آله و سلم: اُحب من دنياکم ثلاث: الطيب و النساء و قره عيني الصلاه، بحارالانوار، ج 76، ص 141، روايت هاي 8 و 9، باب 19
جمعي از نويسندگان؛ (1391)، « والعصر » گفتارهايي در زمانه شناسي / به اهتمام بسيج دانشجويي دانشگاه امام صادق (ع)، تهران: انتشارات دانشگاه امام صادق (عليه السلام)، چاپ اول
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}